آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

بدون شرح

همه چی روبراهه . خداروشکر پسراز گل بهترم .ازمهدش راضیه صبحها بخاطرش زودتر ازهمیشه ازخواب بیدار میشم. به عشق وجود نازنینش صبحانه شو آماده می کنم. هربار که کیف مهدشو جمع می کنم .بی اختیار اشکام میریزن. یاد روزهای کودکی ازدست رفتم تمام وجومو پر می کنه. باهم دست به دست هم پا به پای هم میریم مهد. من برمی گردم اونم بی تو تو بی من  اما خوبی شادی سرحالتر ازهمیشه منم راضیم  دل خوشی منم همینه. میام خونه ناهارتو می ذارم . یه چرخی که میزنم .زمان برگشتنت میشه. دوباره مامان آماده میشه .میاد دنبالت. عزیز جونم بساز زندگیتو بساز آینده تو اونجوری که دلت می خواد. نذار من تورو اونجوری بسازم که می خواستم خودم باشم.  ...
25 آبان 1392

می خوام یه مادرخوب باشم

اومدم با یه دنیا شادی. تجربه های شیرین از جنس مادرانه مشکلات رو واسه یه لحظه زمین گذاشتم. خدا بهم گفته .لازم نیست همه بارسختیها, رو دوشای ضعیف من باشه. به خدااجازه دادم اینبار با یه حس عجیب وپرازاطمینان کوله بارمشکلاتم رو خودش به دوش بکشه.   حالا قصه چیه ,ماجراچیه!!!!!!!!!! اردیبهشت ماه 92بود که تصمیم گرفتم پسرکمو بذارم مهد. دروغ چرا ,اعتراف میکنم نصف دلیل این تصمیم خودم بودونیمه دیگه اش پسرم. داشتم با مرور زمان به یه مامان کسل وخسته تبدیل میشدم. مامانی که خودشو فراموش کرده بود. نه به ظاهرش میرسید و نه به سرگرمیهاش. من مادرم اما این دلیل نمیشه که وقت واسه خودم نگذارم. داشتم کم کم از مادربودن فقط اسمشو دنبال خودم میکش...
11 آبان 1392
1